گلچین زیبا ترین دست نوشته های حسین پناهی

۱- من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم

۲ – چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت…

۳- درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند ، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند «خوشبختی»
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک .
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم …

۴- کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانم؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟…

۵- در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بیکرانه کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام ‚ کجا
ندیده ای مرا ؟

۶- نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

۷- ما چیستیم ؟!
جز ملکلولهای فعال ذهن زمین ،
که خاطرات کهکشان هارا
مغشوش میکند!

۸- بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود
و فلسفه

۹- و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم

۱۰- شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشم های من است
به چشمهایم نگاه کن
پلک اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

۱۱- به من بگویید
فرزانه گانِ رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشیدی را تصویر می کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟

۱۲- انسانم !
ساکت ، چون درخت سیب !
گسترده ، چون مزرعه ی یونجه !
و بارور ، چون خوشه ی بلوط !
به جز خداوند ،
چه کسی شایسته ی پرستش من خواهد بود ؟!

۱۳- میزی برای کار ،
کاری برای تخت ،
تختی برای خواب ،
خوابی برای جان ،
جانی برای مرگ ،
مرگی برای یاد ،
یادی برای سنگ ،
این بود زندگی …

۱۴- نیستیم !
به دنیا می آییم
عکس ِ یک نفره می گیریم !
بزرگ می شویم ،
عکس ِ دو نفره می گیریم !
پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم …
و بعد
دوباره باز
نیستیم

۱۵- بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند ،
چون من که آفریده ام از عشق
جهانی برای تو !

۱۶- ما
در هیأت پروانه ی هستی
با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
برای زمین ، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
سرانجام به خودمان خواهیم رسید.

۱۷- خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟


برچسب‌ها: گلچین زیبا ترین دست نوشته ها ,

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393 ا 19:2 نويسنده : daryoush ا
متن و پاراگراف های عاشقانه و رمانتیک زیبا

لیلی ترین شیرینِ من ؛ کجایی؟!
بیا و بگو کدام روزِ هفته باید بمیرم

می خواهم تو را ببینم
می خواهم بدانم هنوز هم وقتی با من حرف می زنی

میگویی دوستت دارم ؟
من هم بدون تو دوام نمی آورم

می خواهم بدانم هنوز هم وقتی به پنجره خیره می شوی
برای دلِ بی قرارم دست تکان می دهی ؟
.

.

.
راستی دیروز ربان عکست را که بریدم
دوباره عاشقت شدم

می خواهم تو را ببینم
بیا و بگو کدام روزِ هفته باید بمیرم
.

.

.
دیروز که خندیدم گفتم
از خنده هایم بیزارم

آخر جز تمامِ خنده های تو
چیزِ دیگری را دوست ندارم
.

.

.
این روزها برای دیدنت بی تابم
حتی شب هایی که می خوابم هم ؛ نمی خوابم
.

.

.
می خواهم بدانم هنوز هم وقتی که تب می کنم
میگویی الهی برایت بمیرم ؟
.

.

.
هوا که سرد باشد
وقتی میگویم دست هایم سرد است

میگویی من فقط باید دست هایت را بگیرم ؟
آرامِ جانم کجایی ؟!
.

.

.
بیا و بگو کدام روزِ هفته باید بمیرم
می خواهم تورا در کنارِ خودم ببینم . . .


برچسب‌ها: متن و پاراگراف های عاشقانه و رمانتیک زیبا ,

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393 ا 19:1 نويسنده : daryoush ا

شب آشیان شب‌زده، چکاوک شکسته‌پر 
رسیده‌ام به ناکجا، مرا به خانه‌ام ببر 

کسی به یاد عشق نیست، کسی به فکر ما شدن 
از آن تبار خودشکن تو مانده‌ای و بغض من 

 

از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن 
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن 

چگونه گریه سر کنم که یار غم‌گسار نیست 
مرا به خانه‌ام ببر که شهر، شهر یار نیست 

مرا به خانه‌ام ببر ستاره دل‌نواز نیست 
سکوت نعره می‌زند که شب ترانه‌ساز نیست 

مرا به خانه‌ام ببر که عشق در میانه نیست 
مرا به خانه‌ام ببر اگر چه خانه، خانه نیست 

از این چراغ مردگی از این بر آب سوختن 
از این پرنده کشتن و از این قفس فروختن 

چگونه گریه سر کنم که یار غم‌گسار نیست 
مرا به خانه‌ام ببر که شهر شهر یار نیست 

ایرج جنتی عطایی

بغض داریوش سکوت شب عشق

برچسب‌ها: مرا به خانه ام ببر ,

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393 ا 18:59 نويسنده : daryoush ا

دوست داشتن، عشق و اردات و ایمان دو روح آشنای خویشاوند است. 
دو انسانی که جز آن خمیره‌ی صمیمی و ناب و منزهی که منِ انسانی خالص هر کسی را می‌سازد، 
هیچ مصلحتی و ضرورتی آنان را به یکدیگر نمی‌پیوندد. 
پیوندی که نه طبیعت، نه خلقت، بلکه تنهایی میان دو تنهای خویشاوند، بسته است. 

دوست داشتن از عشق برتر است. 
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی؛ 
اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت، روشن و زلال. 

عشق بیشتر از غریزه آب می‌خورد و هرچه از غریزه سرزند بی‌ارزش است 
و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می‌یابد. 

عشق با شناسنامه بی‌ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد؛ 
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه‌ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست. 

عشق در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار رابطه دارد؛ 
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی‌های روح که زیبایی‌های محسوس را به گونه‌ای دیگر می‌بیند. 

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن. 
عشق بینایی را می‌گیرد و دوست داشتن می‌دهد. 

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی‌انتها و مطلق. 
عشق همواره با شک‌آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر. 

از عشق هرچه بیشتر می‌نوشیم، سیراب تر می‌شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر. 
عشق هرچه دیرتر می‌پاید  کهنه تر می‌شود و دوست داشتن نوتر. 

دکتر علی شریعتی

دوست داشتن روح عشق مجموعه آثار 13

برچسب‌ها: عشق و دوست داشتن ,

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393 ا 18:59 نويسنده : daryoush ا

من همونم که همیشه غم و غصه‌م بیشماره 
اونی که تنهاترینه، حتا سایه هم نداره 

این منم که خوبیام‌و کسی هرگز نشناخته 
اون که در راه رفاقت همه‌ی هستی‌شو باخته 

 

هر رفیق راهی با من دو سه روزی همسفر بود 
ادعای هر رفاقت واسه من چه زودگذر بود 

هر کی با زمزمه‌ی عشق دو سه روزی عاشقم شد 
عشق اون باعث زجر همه‌ی دقایقم شد 

اون که عاشق بود و عمری از جدا شدن می‌ترسید 
همه‌ی هراس و ترسش به دروغش نمی‌ارزید 

چه اثر از این صداقت، چه ثمر از این نجابت 
وقتی قد سر سوزن به وفا نکردیم عادت 

ترانه‌سرا: ﺑﻴﮋن ﺳﻤﻨﺪر

تنهایی سایه سیاوش قمیشی عشق

برچسب‌ها: من همونم ,

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393 ا 18:58 نويسنده : daryoush ا

                                                                                                                                                 

از عذاب جاده خسته نرسیده و رسیده 
آهی از سر رسیدن نکشیده و کشیده 

غم سرگردونیام‌و با تو صادقانه گفتم 
اسمی که اسم شبم بود با تو عاشقانه گفتم 

من سرگردون ساده تو رو صادق می‌دونستم 
این برام شکسته اما تو رو عاشق می‌دونستم 

تو تموم طول جاده که افق برابرم بود 
شوق تو راه توشه من اسم تو همسفرم بود 

من دل‌شیشه‌ای هرجا هر شکستن که شکستم 
زیر کوه‌بار غصه هر نشستن که نشستم 

عشق تو از خاطرم برد که نحیفم و پیاده 
تو رو فریاد زدم و باز خون شدم تو رگ جاده 

من سرگردون ساده تو رو صادق می‌دونستم 
این برام شکسته اما تو رو عاشق می‌دونستم 

نیزه نمباد شرجی وسط دشت تابستون 
تازیانه‌های رگبار توی چله زمستون 

نتونستن، نتونستن کینه‌ی من‌و بگیرن 
از من خسته‌ی خسته شوق رفتن‌و بگیرن 

حالا که رسیدم اینجا پر قصه برا گفتن 
پرنیاز تو برای آه کشیدن و شنفتن 

تو رو با خودم غریبه از غمم جدا می‌بینم 
خودم‌و پر از ترانه، تو رو بی‌صدا می‌بینم 

اون همیشه بامحبت برای من دیگه نیستی 
نگو صادقی به عشقت آخه چشمات میگه نیستی 

من سرگردون ساده تو رو صادق می‌دونستم 
این برام شکسته اما تو رو عاشق می‌دونستم 

ایرج جنتی عطائی

خسته داریوش صداقت عاشق عشق

برچسب‌ها: سرگردون ,

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393 ا 18:57 نويسنده : daryoush ا

توی هر ضرر باید استفاده‌ای باشه 
باخت باید احساس فوق‌العاده‌ای باشه 
آه فاتح قلبم فکرشم نمی‌کردی 
رام کردن این شیر کار ساده‌ای باشه 

 

آه چشمه‌ی طوسی، آه چشم ویروسی 
بعد از این به هر دردی مبتلا بشم خوبه 
مبتلا بشم مردم، مبتلا نشم مردم 
از تو درد لذت‌بخش هرچی می‌کشم خوبه 

من یه بچه‌ی شیطون توی کوچه‌ها بودم 
عشق تو بزرگم کرد، عشق تو هلاکم کرد 
جیک جیک مستونم بود و عشق بازیگوش 
مثل جوجه‌ی مرده توی باغچه خاکم کرد 

آه چشمه‌ی طوسی، آه چشم ویروسی 
بعد از این به هر دردی مبتلا بشم خوبه 
مبتلا بشم مردم، مبتلا نشم مردم 
از تو درد لذت‌بخش هرچی می‌کشم خوبه 

آفرین به این زور و آفرین به این بازو 
آفرین به این چشم و آفرین به این ابرو 
آفرین به هر شب که بی‌گدار می‌باره 
با جنون در افتادن خیلی آفرین داره 

با تو هیچ کس جز من بی‌سپر نمی‌جنگه 
با تو هیچ کس از این بیشتر نمی‌جنگه 
با جنون در افتادم باز کار دستم داد 
آه فاتح قلبم عشق تو شکستم داد

ترانه‌سرا: حسین صفا

 

احساس عشق محسن چاوشی چشم

برچسب‌ها: چشمه‌ی طوسی ,

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393 ا 18:56 نويسنده : daryoush ا

شـــب هایم عجیب درد میکند . . . !
حتی دردهایم هم درد میکند . . . !
ایــن روزها از جـــنس دردم . . .
عـــلاجی نیست . ..
بــاکی نیست . . .
پر دردی هم عــالمی دارد . . .
” درد ” خودش درد ندارد . . .
این بـــی هــــمدم بودن است که درد را به رخ آدم میکشد . . .
ســرم درد میکند از این هــمه ســـردرگمی . . .
از این هـــمه سرگرمی های پـــوچ . . .
چشــمانم سوز دارد . . .
نــــه سوز سرما ! نه !
بلکه چـــشمانم میسوزد از این هــــمه آلـــودگی فکر و ذهن . . .
کــاش دنیـــا هم مکثی میـــکرد . . .
کــاش دنیـــا هم سرعت گیر داشت . . .
کــاش توقف میکرد انـــدکی در برابر غـــم هایم . . .
هه انگار عـــادت کرده ام به غصه خوردن . . . !
از تمام شیـــرینی های دنـــیا , این غـــصه ی تـــلخ بود که نصیب مــــن شد . . .
از بچگی “تلخی” را دوست داشتم . . .
امـــا نه تا این حد که تـــمام زنــــدگیم بشود یـــک تـــلخی بـــــــی پایان . . .
اما باز هم به خودم افــتخار میکنم که تا به حال قــهوه تلــخ غـــم هایم را به هـــیچکس تعارف نکردم . . .
همـــیشه تلخی هایم را در پس شیــــرینی لــــبخند قـــایم کرده ام . . .
لبخند را هدیه دادم به دیـــگران و غـــم هایم را برای یـــادگـــاری پیش خودم نگه داشته ام . . . !
در زنـــدگی از کسانی که تـــوقع داشتم هـــیچ نـــدیدم …
شــــاید . . .
شاید به خاطر همین است که اکنون همانند لــاک پــشت در خودم قایم میشوم و مسیر زندگی را آهسته و با احتیاط طی میکنم . . .
مـــــن از غــریبه ها نـــمی ترسم . . .
بلکه از غــریبه های آشـــنا مـــی ترسم . . .
آن هایی که زمانی آشـــنا بودند ولی “غریبه” رفـــتند . . .
در زنـــدگی دشمن ها چه نــــزدیک و دوست ها چه دورند . . . .
و بـــدخواهان چه بســـیار هستند و طــرفداران چه کـــم . . .
شـــاید تــــنهایی ما انسان ها از این دور بـــودن ها و کم بـــودن هاست . . .
امـــا به راستی به چه کـــسی میتوان اعتماد کرد ؟
به چه کســی میشود نــزدیک شد و بعد پشیمان نشد ؟
آیـــا دیگر اعـــتباری برای انسانیت هست ؟
دلـــم گرفته است از این همـــه بـــی وفــایی . . .
بــــی اعتمادی . . .
بـــی اعــتباری . . .
چـــرا تا وصـــال هست جــــــــدایـــــــــی ؟
چـــرا تا رضـایت هست خیــــــانـــت ؟
چـــرا تا لـــبخند هست اخــــم ؟
چـــرا روز به روز قیمت اجناس بالا میرود ، ولی ارزش انسان ها پــــایـــین . . . ؟
دیگر خســـته شده ام از این همه تــظاهر…دورویی و حیــــله . . .
از این هــمه نـــــقاب های بــــره مانند که صورت گـــرگ را پـــوشش می دهد !
خـــسته شده ام از آدم هایی که  برای صـــعود خودشان نردبانــت میکنند …. و وقـــتی که به اوج رسیدند برایـــشان غـــریبه ای میشوی گــــمنام . . .
خــــدایا می بیــــنی روزگــارمان را که چه سریع با ســیاهی ترکیب شده …. ؟
بیــــا و لــــطفی کن . . .
خودت رو ســـپیدمان کن در بـــرابر این هـــمه ظــلمت گــناه . . .
مگر خودت در کتاب آســـمانی ات نگفته ای که خداوند با صــابرین است ؟
بــــاشد صـــبر میکنیم در برابر این دردها , این غم ها . . .
ولـــی تــــو هم دســـتمان را رهــا مکن . . .
نـــگذار که غـــرق شویم در این دریای پــر عـــمق مشـــکلات . . .
خــــدایا
در زنـــدگی مهر کسی را در دلـــمان بیــنداز که همچون خودت مهــربان و بـا وفـــا باشد . . .
نـــگذار مهـــرمان پیـــش یک بــــی مهر جا بــماند . . .
نـــگذار درگیـــر کسی شویم که درگیر دیگری ست . . .
خـــدا جـــونم یک نـــگاهی به بـــندگانت بکن . . .
بـــبـــین
مــــا هم ، چون خودت تـــــنهاییــم . . .
پــــس هـــوایمان را در این تــنهایی ها و ســـردی های روزگار داشته باش . . .

 


برچسب‌ها: خدا , , , , , , , ,

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393 ا 18:52 نويسنده : daryoush ا

   

دیار عاشقی هم شهر هرت داره !

    خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن

 آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک

می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت

آرام آرام خاکستر می شود …
  

  آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …

 

***

دلم میگیرد وقتی میبینم:

من هستم...

اون هم هست...

اما... قسمت نیست......


برچسب‌ها: عشق یه طرفه , , , ,

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393 ا 18:51 نويسنده : daryoush ا


برچسب‌ها: تنهایی , , , ,

تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393 ا 18:48 نويسنده : daryoush ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.